يادنامه ي مرحوم اميرحسين نشاطي


زندگي نامه

دست نوشته ها

وصيت نامه

آلبوم تصاوير

بازگشت


به نام خدا
 

زمان چه زود مي گذرد ! وما چه زود به انتهاي راه نزديك مي شويم ! راهي كه ما ابتداي آنرا به اميد سالم رسيدن به انتهايش ، يا علي (ع) گفتيم وحركت را شروع كرديم . راه بس پر خطر است ؛ گفتند كه خود را با دو ثقل ثقلين ( قرآن وعترت ) بيمه كنيد . بعضي ها فقط به حداقل بيمه رضايت دادند ، ولي برخي ديگر خود را كامل بيمه كردند . چون خطرات راه بسيار زياد است وشيطان در كمين ؛ كمتركساني فهميدند كه اين بيمه تنها چيزي است كه محافظ آنها در مقابل خطرات راه است؛ عده اي ديگر به قول خودشان با چيز ديگري خود را بيمه كردند :« دنيا » امّا لحظه اي فهميدند كه اين بيمه نه تنها به دردشان نمي خورد ، بلكه اين همان خطر اصلي است كه بايد در مقابل آن خود را بيمه مي كردند كه ديگر دير شده بود وكار از كار گذشته !
امير حسين خوب فهميده بود ؛ او از آن دسته كساني بود كه خطرات راه را خوب شناخته بود وخود را كامل بيمه كرده بود ( هم در دنيا وهم در آخرت )، او خود را پشت درب سوخته به نام سر سلسله دار امامت ، حضرت زهرا (س) بيمه كرد ومهر ( عبد الزهرا ) را بر پيشاني خود نهاد . چه بيمه اي بهتر از اين !
او خود را با قرآن پيوند زد ، آنهم پيوند عملي ! يعني دانست كه بايد به قرآن عمل كرد ، نه فقط آنرا خواند .
در دست نوشته هايي كه از او باقي مانده است ، امير حسين مطالبي را عنوان كرده كه به قول خودش بيان دردهاي دروني اوست؛ او يك دردمند بود ، هم دردظاهر و هم درد باطن !
درد درون او ناشي از آنچه بود كه در اطرافش مي گذشت ودرد ظاهر او درد بيماري طاقت فرسا ! امّا او از درد ظاهر گله اي نداشت ؛ با خودش مي گفت :« آنچه از دوست رسد نكوست...» آنچه نوشته بيان درد باطني اوست .
وحال يكسال است كه او ديگر در كنار ما نيست ؛ البته فقط جسمش ؛ امّا حضور معنوي او هميشه در كنار ما هست . كمترين كاري كه توانستيم برايش انجام دهيم اين است كه اين چند برگ را كه حاوي نمونه هايي از دست نوشته هاي اوست را به اين صورت تهيه ودر اختيار دوستدارانش قرار دهيم ؛ باشد كه ديگراني هم كه اورا نشناخته اند ، اورا بشناسند .
اين كمترين را تقديم مي كنيم به روح بلندش واز خداوند متعال علوّ درجاتش را مسئلت مي نماييم واز خدا مي خواهيم كه ما را نيز چون او پاك وآمرزيده به حضور خويش بپذيرد .

بالاي صفحه


 

زندگينامه

امير حسين در ساعت 8 صبح روز 26 اسفند سال 1358 مصادف با چهارم جمادي الاول سال 1400 به دنيا آمد وتقريباً شش ماهه بود كه جنگ تحميلي آغاز شد . اميرحسين علاوه بر بازي هاي كودكانه اش شاهد وناظر بمبارانهاي هوايي دشمن در آن زمان بود وبا همان صداهاي آژير خطر حمله هوايي رشدكرد وبزرگ شد واز همان دوران كودكي به همراه پدر ومادرش در راهپيمايي هاي عليه دشمن با دستان كوچكش بر ضد دشمن شعار مي داد .
او در خردسالي كودكي دوست داشتني بود وهمه از غريبه وآشنا دوستش داشتند .
مقطع ابتدايي را در دبستان پاسداران آسمان ( پايگاه نيروي هوايي) گذراند ودوره راهنمايي رادر مدرسه آيت الله طالقاني سپري كرد .دوران دبيرستان را نيز در دبيرستان تلاش گذراند كه نقطه عطف زندگي اش در آن زمان ودر دبيرستان تلاش رقم خورد وخود اونيزدر يكي از يادداشتهاي شخصي اش به آن دوران اشاره كرده . او از چگونگي آشنايي خود با آقاي نصرت انگيز( دبير بينش اسلامي دبيرستان تلاش ) كه محبت عميق ايشان در دل امير حسين جاي گرفته بود وتعدادي دوستان صميمي وبرادرگونه اش كه تا آخرين لحظه زندگي اش با اوهمراه بودند ، بارها وبارها براي خانواده تعريف كرده بود واز يادآوري خاطرات آن دوران لذّت فراوان مي برد . امير حسين در سال 1377 وارد دانشگاه شد ودر رشته مهندسي مكانيك ادامه تحصيل داد. بعد از دوسال تحصيل در دانشگاه به عضويت بسيج دانشجويي درآمد واز اين طريق به عنوان راوي جنگ به مناطق جنگي مي رفت .او شديداًدوستدار شهدا وزنده نگه داشتن ياد آنها بود بطوريكه هميشه باياد ونام آنها زندگي مي كرد ومي گفت : « در روز قيامت ازخداوند گله دارم كه مرا بايد چند سال زودتر به دنيا مي آورد تا به جبهه بروم .»
ونيز هميشه در آرزوي ديدار مقام معظم رهبري از نزديك بود .
او به شدّت از غيبت كردن پرهيز مي كرد ،از جايي كه غيبت مي شدبرمي خاست واز دروغ بيزار بود واز لهوو لعب پرهيز مي كرد .
امير حسين در سال سوم دانشگاه ( سال 1380 ) در عنفوان جواني وشادابي به طور ناگهاني بيماري مرموزي به سراغش آمد.كه اين همان آغازي براي پايان زندگي پر از خاطره او شد. اودر همان اواخر كه برروي پايان نامه خود كار مي كرد علاقه بسيار زيادي به رفتن خانه خدا وسفر حج نشان مي داد كه الحمدلله خداوند كريم اين لطف را درحق اونمود وبه سفر پر از معنويت حج مشرف شد.
بيماري امير حسين بعد از سفر حج شديدتر شد وحدود سه ماه بعد از برگشتن از اين سفر بيشتر اوقات عمر خود را در بستر بيماري بود تا اينكه در سحر گاه روز سوم ماه رمضان سال 1424 هجري قمري برابر با 18 آبان 1381 پر پرواز خود راگشود وبه لقاء حق شتافت .
او در اين 23 سال زندگي پر بارش خاطرات زيادي براي اطرافيانش برجاي گذاشت ؛ از پدر امير حسين خواستم كه خاطره اي از او برايم بگويد :
پدر اميرحسين با چشماني گريان وبغضي غم انگيز مي گويد :« امير حسين به كمترين چيزها قانع بود واز ما توقعي نداشت ، پول توجيبي خودش را پس انداز مي كرد وبا اتوبوس وميني بوس به دانشگاه مي رفت تا ديگر پول اضافي از من نگيرد وبا همان پولها كتاب ووسايل شخصي خريداري كند . همچنين در دوران كودكي كه براي ماموريت به اهواز رفته بوديم چون در آنجا خاطرات خيلي خوب وخوشي داشت هميشه افسوس مي خورد ومي گفت كه بابا اي كاش براي هميشه در اهواز مي مانديم .»

پدر اميرحسين دريادآوري خاطرات او ادامه مي دهد كه :
« او علاقه زيادي به بازي فوتبال داشت ومي گفت كه : بابا اگه مي شد بروم ودر يكي از اين باشگاهها عضو شوم وبازي كنم .من بردم باشگاه نفت امير حسين را ثبت نام كردم .روز اول كه مي خواست با لباس ورزشي توي زمين تمرين كند خجالت مي كشيد ،من رفتم بالباس معمولي توي زمين با او بازي كردم واو از بازي فوتبالم تعريف كرد ودرآنجا شروع كرد به تمرين كردن وعضو اصلي باشگاه نوجوانان نفت شد .
بعد از مدتي ديگر باشگاه نمي رفت ؛ گفتم حسين جا ن چرا باشگاه نمي روي ؟ گفت :بابا چون باشگاه با خصوصيات اخلاقي من سازگار نيست بخاطر اينكه مجبورم بين تحصيل وفوتبال يكي را انتخاب كنم ومن دوست دارم كه يك فوتباليست تحصيلكرده باشم !»
از مادر امير حسين هم خواستم تا خاطره اي از امير حسين برايم بگويد ؛ او نيز به نقطه اي خيره مي شود وگويي كه تمام لحظه هاي زندگي ورشد امير حسين را مرور مي كند ؛ با چشماني گريان مي گويد :
« خاطرات زيادي از حسين به ياد دارم ولي ياراي بيانش را ندارم ونمي دانم كه از كدام خاطره حسين بگويم ؟ چون تمام لحظه هاي زندگي اش برايم خاطره است .فقط يكي از خاطراتي كه حسين نيز هميشه يادآوري مي كرداين است كه با خنده به من مي گفت :« مامان يادته زمان بچّگي ام مي گفتم دستت را محكم روي گوشم بگذار وفشار بده تا خوابم ببرد . يادم هست كه حسين هي تكرار مي كرد محكم محكم ومن وحسين بايادآوري اين خاطره مي خنديديم .
از مادر حسين خواستم تا خاطره اي از جواني امير حسين بگويد .ادامه مي دهد كه :
« حسين هميشه دست پدر ومادرش وحتي دست پدر بزرگش را مي بوسيد وما نمي توانستيم مانع اين كار شويم . در حاليكه يك جوان غرور داردواو اين غرور را زير پا مي گذاشت . حسين هيچوقت از ما جلوترراه نمي رفت ، پشت سر ويا شانه به شانه ما راه مي رفت . مخصوصاً اگر زني ( مادر وخواهرانش ) همراهش بودند . من هميشه از خداوند مي خواستم كه حسين به هيات ومسجد برود ، در حاليكه حسين در زمان نوجواني خجالت مي كشيد كه به مسجد برود ، در حاليكه مي دانم به لطف خداوند وبا راهنمايي هاي آقاي نصرت انگيز در دبيرستان يك دفعه علاقمند به نماز جماعت ومسجد شد . چون در اين زمانه اگر جواني بخواهد سالم بماند بايد در اين راه قدم بر دارد.ومن خداوند را شاكرم كه اين عنايت رادر حق او نمود .»
خاطره اي از اردوي دانش آموزي به همراه دايي مسعود :
« امير حسين زماني كه در دوران دانش آموزي درس مي خواند گاهي به همراه دايي خود به اردوهاي تابستاني ( به عنوان ميهمان ) مي رفت وامير حسين در اين چندباركه به اردو رفت به كسي بروز نداده بود كه او خواهرزاده آقاي ... است تا اينكه يك روز نا خودآگاه دايي اش را صداكرد وگفت : « دايي جون ... » وتازه آن موقع اطرافيان آنها فهميدند كه او ( امير حسين ) خواهر زاده آقاي ... است وبه او گفتند تو خواهر زاده آقاي ... هستي وتا به حال بروز نداده بودي ؟! »
واين خاطره اي شد براي دايي امير حسين از تواضع او .

بالاي صفحه

 

دست نوشته اول

دنيا زندان مؤمن است، زندان جاي آسايش نيست ،سختي است وسختي ؛تازه اگر شانس بياوري وزنداني سياسي نباشي ؛ منظورم اينست كه زنداني هم با زنداني فرق دارد. يكي هست كه در زندان روي خوش حتي دقيقه اي هم نمي بيند وكسي هست كه در زندان بالاخره فرصت هايي براي استراحت وراحتي پيدا مي كند . پس اي انسان! دنيا براي هر فرد يك واژه منحصر به فرداست ودنياي من با دنياي هم فكرم ، حتي استاد اخلاقم فرق مي كند ، نمي دانم ، شايد اين بيانات عقده گشايي باشد، آخر خسته مي شوم ديگر!
خيابان مي روي آزرده مي شوي ؛ به خانه مي آيي پاي تلويزيون مي نشيني آزرده مي شوي ؛ دانشگاه آزرده مي شوي ؛در ماشين آزرده مي شوي ؛ در خواب ....‌؛ نه نه ! خواب بهترين كار است ، چون روح كمي آزاد است تا پرواز كند واداي مرگ را در بياورد !
اي كسي كه اين سخنان را مي شنوي ، نكند كه فكر كني من چه فرشته اي هستم !نه نه نه ! من از شما گناهكارترم ! فقط فرقم با شما اين است كه درد دارم ! درد، درد،درد !وتو نداري وان شاء الله كه نداشته باشي ( يا داشته باشي ؟ ) مختاري ! ولي اين را بدان تا درد نباشد دنيا زندان نمي شود .مگر مي شود در زندان باشي يا بخواهي كه زنداني باشي ولي درد نداشته باشي ! نه ، هرگز !
خلاصه اين حرفهاي من هويتم را(از لحاظ خوبي وبدي ) روشن نمي كند ، نكند بعداز مرگم بگوييد چه بد بود يا خوب بود ، فرق نمي كند ، خلاصه در موردم قضاوت نكن ، چون فقط درد دارم وديگر هيچ ! مثل شما گناهكارم آنهم چه گناهاني ! آخر مي گويند كسي كه بداند فلان كار بد است ومرتكب شود بسيار بدتر از آنست كه نداند يا حداقل فهم كمي داشته باشد ومرتكب شود . بگذريم . دوست ندارم در مورد خودم حرف بزنم .
صحبت در مورد درد بود ؛ دردي كه يك فرد مراجعه كننده به دندانپزشك هم اينقدر از آن زجر نمي كشد كه من ....
خدايا شكر كه به من درد دادي ؛ آخر اگر درد نبود دنيا چه بود ؟! هيچ ! اصلاً آمده ايم تا دردمند باشيم ،مگر نه اينست كه به دنيا آمدن ما ( پست شدن ما ) متعاقب خطاي پدرمان آدم (ع) بود ؟! چرا بود . پس ما هم فرزند اوييم وبايد مكافات اعمالمان راببينيم .
خدايا ! اگر تو نبودي من چه مي كردم . همه چيز آخر در حركت است وفقط تو ثابتي ( يا حداقل ثابت مي دانمت ) چون دوست دارم به ثبات وبي حركتي برسم ولايتغيري .( به اين مي گويند فطرت !)
امروز 18 رمضان 1419 وسال 1377 است ومن هنوز آدم نشده ام . همه چيز تغيير مي كند جز تو اي خدا . ارزشها كه تحرك ما موجودات ( انسانها ) به خاطر آنهاست وبه خاطر اعتقاد به آنها يا عدم اعتقاد به آنهاست بعد از زمان بسيار كوتاهي تغيير مي كند.
ده سال پيش در اوج جنگ تحميلي ارزش براي يك جوان چه بود ؟ حالا چه؟ نمي خواهم ايراداز انسانها در اينجا بگيرم ، گرچه غرق ايراد هستيم ،غرضم جستجوي يك چيز ثابت ولا يتغير است.جز خدا مگر مي شود يافت ؟ اگر مي شود بياب ! باش تا صبح دولتت بدمد !!!
خدايا ! در اينجا تو را يافتم :شكر تو كه به من درد دادي تا با دردم تورا ببينم وحس كنم ودرك كنم . از غل وزنجير بدتر از زندان دنيا چيست ؟
خودم هم دنبال آن هستم !

16/10/77
امير حسين نشاطي

بالاي صفحه

دست نوشته دوم

زمانه وارونه گشته است ؛ زمانه طوري است كه حقيقت بايد مستور در دلهاي زخم خورده شهر باشد.ديگر گوشها نمي شنوند . ديگر چشمها نمي بينند . ديگر دلها نمي تپند وديگر نشاني از حيات نيست . مگر در روزنه هايي بسياركوچك در ميان اقيانوس غفلت ودلباختگي به حضيض ذلّت !
اي آنكه در دهه ي 90 قرن چهاردهم هجري شمسي زيست مي كني ، آخر تو را چه شده ؟! مگر ريشه ي غيرت در وجود تو خشكيده يا كه نه ! من اشتباه مي كنم . شايد ديگر در اين عالمي كه اخلاق نسبي در سرتاسر دهكده جهاني حكمفرماست غيرت معني ندارد ! آزادي خوك وار چريدن وهمچون كرم هاي فربه شده از آلودگي ها در ميان عرصه وجود خاكي لوليدن ، جاي خود را به غيرت داده است !
راستي ! مگر با اين شرايط كه آزادي به شكل غربي آن شهره ي شهر شده است جايي هم براي غيرت شيعي باقي مي ماند ؟! نه ، هرگز! غيرت كه ميراث مولاي متقيان علي (ع‌) است در همان خانه علي ماند ودر پشت درب سوخته آن خانه ، منزلي كه محّل نزول وحي بود وهمواره افتخار رفت وآمد فرشتگان وملائكه الله را به همراه داشت ، ماند وشهيد شد .البته بعداز قرنها در مقطعي بسيار كوچك از زمان حيات بشر يعني عصر تكنولوژي وانفورماتيك ،روزهايي در روي زمين ، همين كره خاكي غفلت زده ، مناطقي همچون فكّه وشلمچه وطلاييه انسان دوباره زنده شد واز غيرت الله عصر خود الگو گرفت وشاهكار قرن امروز را رقم زد .
در اين ميان من وتو چه مي كنيم ؟چه بهره اي برديم ؟!
اي دوست ! شاهد باش همچون چوبي كه موريانه لحظه لحظه آن را به نابودي مي كشاند دل ما نيز به تنگ آمده وديگر تاب تحمل سكوت وخون دل خوردن را ندارد. دست ما را بگير در اين منجلاب بشر قرن 21 كه ديگر اهل حق وباطل در آن معني ندارد واگر اهل حقي باقي مانده باشد در زير فشار ناملايمات زمانه در حال خردشدن است .
به اميد آن روز كه تو بيايي ......

«متي ترانا ونراك »
« اللهمّ عجّل لوليّك الفرج »

بالاي صفحه

 

متن وصيت نامه مرحوم حاج امير حسين نشاطي كه قبل از تشرّف به سفر حج نگاشته شده است .
بسم ربّ الشهداء والصدّيقين

زندگي سفر است ، سفري از خود به خدا ، سفري از فنا به بقاوهر سفري كه در درون اين سفر بزرگ يعني زندگي در
كيسه سرنوشت انسان قرار مي گيرد ، به فراخور اهميّت ونقشش در زندگي مورد نظر انسان قرار مي گيرد .وامّا سفر
معنوي حج وزيارت بقيع مظلوم وقبر مطهّر رسول الله ( ص ) ودر نهايت سفر زيارت خانه خدا ،مكّه مكرّمه وپالايش
درون .
پدر ومادر عزيزم ! از چگونگي پايان سفر ناراحت نباشيد وبهتر بگويم منظورم از اين كلمه آخري سفر ، سفر حج بود
يعني از پايان سفر زندگي هم نبايد ناراحت شد. چون هر سفري روزي پايان مي يابد . شكر خدا كنيد كه بنده اي از
بندگانش را لطف عنايت كرده وپس از ابتلا به امتحان بزرگ بيماري طاقت فرسا ، پاك گردانده واورا به بهترين وجه
يعني با پاكي درون در كنار خانه ي خودش پذيرفته وبه سفر بزرگ زندگي اش پايان بخشيده .
مادر وپدر عزيزم ! من امانتي پيش شما بودم .خدا راشاكر باشيد كه امانت الهي ( فرزند ) را به خوبي تحويل صاحبش
داده ايد .
وامّا قرآن .بارها وبارها از مهجوريت قرآن در دنيا آزرده شده ام چه از سوي خودم وچه ديگران .پس بعداز مرگم نيز
مرا ياري داده وباعث تسلّي قلب من باشيد وتا مي توانيد در مراسم هاي بنده از پخش قرآن استفاده نكنيد .پيشنهاد من
اين است كه براي تكريم قرآن در مجالسم يك مفسّر واقعي وخبره قرآن را دعوت كرده واز او درخواست كنيد كه
آياتي مهم وزندگي ساز را از قرآن تفسير كند ومردم بهره برند . وامّا ثقل ديگر ثقلين ،يعني اهل بيت . هرهفته شب
جمعه ودر حدتوانتان شنبه هادر مزار شهدا از بي بي دو عالم صديقه طاهره شفاعت وعنايت ولطف چه براي من وچه
براي خودتان خواهان باشيد . اگر مي توانيد در موردقرآن براي من كاري كنيد .
در طول زمانهاي بعد مرگ من ودر طول دوران نبود من در دنيا ، اگر مي توانيد در كنار مراسم عزاداري سيّد الشهداء
وبرگزاري مجالس حتماً به همان اندازه كه ذكر اهل بيت مي كنيد در مجالس به برگزاري مراسم تفسير سوره يوسف
براي جوانان بپردازيد كه من سوره يوسف را بسيار دوست دارم .
ومخصوصاًبالحن مصطفي اسماعيل از سوره يوسف لذّت زيادي مي برم .
به فكر نيازمندان باشيد وهمواره زمانيكه از ارزاق الهي در شام وروز بهره منديد به ياد اين باشيد كه عدّه اي در اطراف
ما گرسنه سر به بالين مي گذارند .
ياد اسيران در بند دولت بعثي عراق را گرامي مي دارم وبه روان پاك امام راحل ورزمندگان شهيد وياران با وفايش كه
نداي هل من ناصر او را لبيك گفتند ، درود مي فرستم .
هر سال سالگرد آقا سعيد وشهيد آويني را با شكوه گرامي بداريد .
به ياد مظلوميت رهبر عزيز حضرت آيت الله خامنه اي باشيد ودعايش كنيد ودر عمل هم اطاعت او را كنيد واز دشمنان
دانا ودوستان نادان او دوري گزينيد .

اللهّم عجّل لوليّك الفرج

23/4/81
دوشنبه ساعت 8 عصر
امير حسين نشاطي

بالاي صفحه

بازگشت